تا ماه تا سکوت

ساخت وبلاگ
ایلیای عزیزمعزیزتر از عزیزبعد از یکسال و چهارماه بی خبری مطلق،در همان فیس بوک دوست داشتنیِ جوانی ام،حالی از من پرسیدی و من دوباره پرت شدم به یکسال و چهارماه گذشته ی لعنتی که عهد کردم تا عمر دارم دورادور دوستت داشته باشم و دیگر حرفی نزنم که کسی بویی ببرد...حتی تو...اما انگار دست از دهانم برداشتی و آتشفشان احساسات سرکوب شده ی این مدت،فوران کرد...هنوز سرخوش از این بازگشت جانانه بودم که مژده ی بازگشت به ایران دادی...این دیگر تیر خلاص بود و قلبم شکفته ترین شکوفه ی بهاری این روزهای اردیبهشت شد...امااما افسوس از این بخت نامهربانم که رفتن من و آمدن تو شد...صبح که چشم باز کردم پیام آمدنت را دیدم،شوک اولیه را تو پذیرفته بودی با بلیط بی تایید و شوک دوم ... تمام قلبم پر از گریه ست...دیدنت غیر ممکن ترین اتفاق زندگی منستاما من به چشمهایی می بالم که تو را میبینندبه دستهایی که تو را در آغوش میکشندو به آرزوهایی که به دیدار تو ختم به خیر میشوند...و شاید شاید به روزهایی که چشمهای من،دستهای منو آرزوهای من هم ختم به خیر شوند...دهم اردی جهنم ۴۰۲ تا ماه تا سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت تا ماه تا سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dezirekelario بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 19:20

از دیشب که خوابتو دیدم حالم خرابهبغضم ترکید و اشکم بارید سر جانماز،وقتی از خدا خواستم حالا که من باهاش عهد کردم پیامی به تو ندم،به دلت بندازه که حالی از من بپرسی...میبینی چقدر احمقم؟بنظرت خدا اینو میدونه که من خیلی احمقم؟میشه به دلت بندازه؟به نظرت عجیب نیست که من بعد از ۱۳ سال،هنوز تمام حالات و رفتار و سکنات تو رو توی موقعیتهای مختلف میتونم تصور کنم؟دقیقا اون چیزی که هستی رو.عجیبتر اینجاست که مرا با تو نهاااایتا ۱۲۰ روز دیداری بوده و حرفی و گپی،اون هم در حد و مرز ساحت دانشگاه!،ولی ۱۳ ساله که هر رووووز دارم باهات حرف میزنم.دارم باهات زندگی میکنم...این چیزی فراتر از یک تناسبهاین تناسخه....حتم داره دوره ای بوده که من،مادرت بودم،خواهرت بودم،دخترت بودم چون حسم به تو عشق فرا زمینیه...نه عشقی که یه روزی به ازدواج ختم شده باشه...من تو رو فراموش نکردم و نمیکنم.امیدوارم اول خدا و بعد محمد اینو بدونن و ازم دلگیر نباشن...من نمیتونم رهات کنم...نمیتونم دوستت نداشته باشم... تا ماه تا سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت تا ماه تا سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dezirekelario بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 16:29

ایلیای منچه حرف تازه ای جز دلتنگی کهنه؟تازه به نجف رسیده بودم ،شوق زیارت داشتم که خیلییییی ناگهانی پیام دادی و عکس ماهروی صورتی تازه نفسی رو برام فرستادی،یک تکه از وجود تو ... دختری زیبا شبیه تو،از زنی سیاهپوست اما سفیدروی مثل تو...گفتی فکر کن که روزی دختر من و دختر تو رفیق شوند...و من از فکر این رفاقت سوختم.رفاقتی که هر بار مادر یکی در حسرت پدر دیگری بسوزد رفاقت است؟ایلیا،چند شب پیش از دلتنگی تو با خدا گفتم و اجازه گرفتم که برایت پیامی بفرستم،من که بی اذن حافظ شیراز آب نمیخورم،سه بار تفال زدم و هر سه بار تایید شد که بر دلتنگی پایان دهم،از سر شوق پیامی فرستادم اما عذاب وجدان رهایم نکرد.دیدم بار تحمل دلتنگی آسانتر از عذاب وجدان بود،پیام را پاک کردم و به انتظار نشستم تا تو شاید از عاشقی دلتنگ یادت آید...اما هیچ در چشمم نشست...ایلیا دیشب خوابت را دیدم،صدباره و هزار باره...انگار هیچکس جز تو در خوابهای من راه ندارد.به تهران آمده بودی و تماس گرفتی که گل دخترم را اوردم ببینی!گفتم کجایی؟گفتی میدان نیاوران...آمدم و به خانه آوردمت.محمد بود،پدرم بود،مادرم بود،و تو بودی... نمیدانستم تا ماه تا سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت تا ماه تا سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dezirekelario بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 6:19

ایلیاسلاماز روزی که خبر جداییت را شنیدم دیگر نیامدم که اینجا از نبود نت بنویسم!چون حالا بدون دلهره ی رسیدن یوهویی!ِ سارا،میتوانم پی ام بدهم!دایرکت بزنم!هرچی!و تو هم گاهی سراغی میگیری از من و دخترِ تا ماه تا سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت تا ماه تا سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dezirekelario بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 28 مرداد 1400 ساعت: 2:37

دیشب خواب دیدم,توی یه پیاده رو دارم راه میرم,یهو صدای پا میشنوم,برمیگردم,تو بودی...خودمو کنار کشیدم که رد شی,رسیدی و رد شدی...یهو قدمهاتو آهسته کردی تا بهت برسم,اروم شروع کردی به خوندن یه شعر دوبیتی ب تا ماه تا سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت تا ماه تا سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dezirekelario بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 14:23

تا ده دقیقه ی دیگه قرار تماس بگیری ... دارم می میرم از دلشوره...دستام یخ کرده...کاش زنگ نزنی...

+ نوشته شده در  جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶ساعت 12:22  توسط دزیره 
تا ماه تا سکوت...
ما را در سایت تا ماه تا سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dezirekelario بازدید : 17 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1396 ساعت: 6:05

ایلیا زنگ زد...

بعد از سه سال سکوت...

پرسیدی از حال محمدم

پرسیدی از زندگیم

پرسیدی کوچولو نداری؟

تصمیمشم نداری؟

گفتی از زبان یادگرفتن دخترت

گفتی از محل کارت

گفتی از ورزشت

گفتی از آب و هوا

گفتی اگه دلتنگ شدی زنگ بزن

گفتی و گفتی

اما نپرسیدی با دوری من چجوری کنار اومدی؟

تا ماه تا سکوت...
ما را در سایت تا ماه تا سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dezirekelario بازدید : 29 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1396 ساعت: 6:05

پیراهن اون سالهای دور,همون راه راه سورمه ای قرمزت,امشب تن رامبد جوان بود...پیرم کرد...

به تاریخ 15/1396

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶ساعت 0:41  توسط دزیره 
تا ماه تا سکوت...
ما را در سایت تا ماه تا سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dezirekelario بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 3:23

دقیقا بیست شب از شب تولدت میگذره,شب بیست و پنجم اسفند بود که راس ساعت دوازده, برات پی ام گذاشتم که:سلام,ما دقیقا الان وارد بیست و پنجم شدیم,تولدت مبارک, نوشتم و نوشتم از همه ی احساسی که اون روزها بهت داشتم و هنوز فراموشم نشده,نوشتم که دوست داشتن مقدس تر از اونه که دور ریخته بشه,نوشتم که هنوزم میشه ع تا ماه تا سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت تا ماه تا سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dezirekelario بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 3:23

شب خوش میخوام بهت بگم من خیلی خوبم...حال دلم خوبه,حال زندگیم خوبه,حال دوست داشتن و دوست داشته شدنم خوبه...فقط حال شعرام خوب نیست... تو خیلییییی نیستی و من خیلیییی دستم به شعر و شاعری نمیره. جوری شدم که حتی اشعار دو بیتی رو هم سرسری میخونم و رد میشم,منی که سه چهار سال هر روووز و هرلحظه,فروغ و شاملو و تا ماه تا سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت تا ماه تا سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dezirekelario بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 3:23